حدود یک سال پیش، یک سالن ادبی در یک خانه شهری فرسوده در دهکده غربی منهتن جان گرفت. دهها نویسنده، منتقد، هنرمند، بازیگر تئاتر و فیلمساز جوان تقریباً هر شب برای نوشیدن، سیگار کشیدن، صحبت کردن، رقصیدن و بحث و جدل به آنجا رفتند، درست مانند پیشینیان غیرمتعارف خود در روزهایی که اجارههای سرسامآور به شاعران محله میدادند.
محل برگزاری، هوای مخفیانه یک اسپیکر را داشت. اخطار وجود آن به صورت دهان به دهان منتقل شد. مهمانان پول نقد را در جعبه مقوایی با علامت «کمک مالی» ریختند تا مدلو کنسرو شده را از یخچال دریافت کنند. در فضای بزرگ و اتاق زیر شیروانی در طبقه همکف، کتابخوانی، نمایش و نمایش موسیقی برگزار شد. همسایه ها مدام از سر و صدا شکایت می کردند. پلیس یک بار در حین یک نمایش وارد شد.
کریستین کیل، نوازنده گیتار جاز که از این فضا بازدید کرد، گفت: «این مکان به ما طعم نیویورک قدیمیتری را که هرگز ندیده بودیم، به ما داده است. “این قرار نیست وجود داشته باشد.”
میزبان، بکت راست، نویسنده 53 ساله با گذشته ای دشوار بود که در آپارتمانی پر از کتاب در طبقه بالا با گربه 18 ساله اش، میسیو، زندگی می کند. نام آقای راست برگرفته از ساموئل بکت، غول ادبی قرن بیستم بود که از نزدیک با پدرش، ناشر بارنی روست، کار میکرد. به تدریج، سالن او به نام بکت شناخته شد، و اتفاقات آن شامل بحث در مورد هویت شکسپیر، نمایش فیلم کلاسیک پورنوگرافی 1972 “Deep Throat” و انتشار شماره بود.مهمانی های مجله Dirty و Mars Review of Books.
اواخر پاییز، زمانی که شایعاتی مبنی بر فروختن این ساختمان به گوش می رسید، اخباری منتشر شد که آخرین گردهمایی برگزار خواهد شد. در یک شب نوامبر، حدود 100 نفر از جانبازان از درب خانه شهر عبور کردند تا در یک بیداری پر سر و صدا در داخل شهر شرکت کنند. شاعران با روسری جرعه جرعه مینوشیدند و نویسندگان با کتهای جین شراب قرمز ارزان مینوشیدند. دیگران روی مبل های پاره پاره آویزان بودند و آثار هنری جیمز را ورق می زدند.
در عقب، جمعیتی ساکت روی کف یک فضای تاریک تئاتر مجهز به پیانو و توپ دیسکو نشستند و منتظر شروع سرگرمی عصر بودند. آثار شامل سوپرانو نابینا، نفست چنیب، که وردی می خواند، و منتقد ادبی کریستین لورنزن، که ستون های طنز قدیمی او را از نیویورک آبزرور خواند، بود.زنی از میان حاضران که کفشهای کتانی کانورس به تن داشت در حالی که سیگار میکشید، مدام سرفه میکرد.
آقای راست، عصبی و لاغر، با کت و شلواری تیره، ایستاد و با جمعیت روبرو شد. او گفت: «خیلی وقت نیست که من اینجا تنها نشسته بودم و حتی هیچکدام از شما را نمی شناختم. اکنون ساختمان در حال فروخته شدن است، اما من فقط از بسیاری از شما برای آنچه این مکان تبدیل شده است سپاسگزارم. بعضی از همیشگی ها شروع کردند به هق هق کردن و همدیگر را بغل کردند.
برای طرفدارانش، بکت به پناهگاهی در مرکز شهر برای طبقه پایین خلاق شهر تبدیل شده بود. بهار گذشته، زمانی که نمایشنامه نویس متیو گسدا، که به نمایش آثارش در خانه ها و آپارتمان ها شهرت دارد، به دنبال مکانی برای نصب طنز خود “میدان دایم” بود، آغاز شد. بنابراین، یکی از بازیگران نمایشنامهاش، فرناندا آمیس (دختر مارتین آمیس رماننویس)، به سراغ پسر عموی خود، پابلو مارول، که در خانه شهری زندگی میکند و با خانوادهای که چند دهه پیش این ساختمان را خریدهاند، فامیل است، رفت تا در مورد اجاره زمین بپرسد. کف. آقای راستبه زودی شروع به مدیریت امور کرد. در طول اجرای نمایش های “Dimes Square” صحنه ای متولد شد.
بعد از اینکه آقای راست در آن شب نوامبر از جمعیت تشکر کرد، گردهمایی به یک اعزام مستانه به بکت تبدیل شد. میهمانان زیر توپ دیسکو با Oasis رقصیدند، در حالی که دیگران در کنار بخاری های فضایی در اتاق خواب میزبان سیگار می کشیدند.
در میان عزاداران نویسنده ای به نام جونا هاول بود. او گفت: «من اهل یک شهر باتلاقی در نزدیکی نیواورلئان هستم و مدت زیادی در نیویورک نبودهام، اما قبلاً آموختهام که مرز ورود به صحنههای ادبی در اینجا بالاست. شما با افراد مناسب برای رسیدن به هر جایی آشنا شدید. اما اینجا، شما فقط می آیید و وارد می شوید.»
آقای هاول افزود: «برای خواندن در مکانهایی مانند نوار KGB یا مجموعه پارک فرانکلین، مثل این است که به جایزه کتاب ملی یا چیزی دیگر نیاز دارید. “اینجا هیچ کلاس جدایی وجود ندارد.”
آقای کیل، نوازنده گیتار جاز، نزدیک صف حمام ایستاده بود.
“حالا باید کجا بریم؟” او گفت.
همانطور که همه چیز را تکان داد، بکت هنوز کاملا تمام نشده بود.
“زیبا نیست”
از آنجایی که فروش یک ساختمان بدهکار در نیویورک ممکن است کند باشد، سالن چند ماه دیگر دوام آورد و در نتیجه یک سری مهمانی های خداحافظی با نام هایی مانند “Afterlife” و “Resurrection” برگزار شد. در میان مه دود سیگار در این شلوغیها، گفتگو اغلب به سمت آقای راست و اینکه وقتی خانه شهری فروخته میشود چه میشود برمیگردد.
آنیکا جید لوی، یکی از سردبیران نشریه ادبی مستقل مجله فوراور، گفت: «فکر میکنم این مکان نشاندهنده دوران خود خواهد بود. “اکنون که کار به پایان می رسد، امیدوارم بکت بداند که او برای ما بیشتر از یک مرد با اتاق زیر شیروانی جذاب است.”
کسیدی گریدی، بازیگر و نمایشنامه نویس، که “جنگ های آتش” او در خانه شهری به صحنه رفت، این احساس را به اشتراک گذاشت. خانم گریدی گفت: «بکت هرگز یک زندگی معمولی نداشته است. او در تمام این مدت تلاش میکرد تا بفهمد کیست، اما فکر میکنم که زمان بیشتری داشته باشد.»
آقای راست سوژه شیفتگی شاگردانش شده بود و برخی از آنها برای گرفتن سلفی با او رفتار می کردند. آنها زمزمههای یک زندگی پر دردسر را شنیده بودند – اینکه او یکی از اعضای خانواده سلطنتی ادبی است که در زندان بوده و از زندان خارج شده است. و آنها در مورد عکس قاب شده ریچارد آودون که در اتاق خواب او آویزان شده بود، تعجب کردند، پرتره ای در سال 1979 که او را در سن 10 سالگی نشان می دهد که در کنار ساموئل بکت ایستاده است.
اواخر یک شب اخیر، وقتی مهمانی دیگری از طبقه پایین خالی شد، آقای راست در اتاقش ایستاد و به پسری که در تصویر بود نگاه کرد. او گفت: هنوز آن روز را به یاد دارم. من با پدرم به پاریس پرواز کردم و همه در یک کافه با هم آشنا شدیم. به یاد دارم که بکت ظاهراً اودون را زیاد دوست نداشت. او گفت که فقط اگر من در آن باشم پرتره را میسازد.»
او ادامه داد: «وقتی به این عکس نگاه می کنم، برای آن بچه ناراحت می شوم. اون بچه خوشبختی نیست او با درد نگاه می کند. مثل این است که او به آیندهاش نگاه میکند و زیبا نیست.»
آقای راست دوران کودکی ممتازی در منهتن داشت. پدرش، بنیانگذار Grove Press، شخصیت برجسته ای بود که نویسندگانی مانند ژان ژنه و ویلیام اس. باروز را منتشر کرد. او مسیر نامههای آمریکایی را با جنگ صلیبیاش علیه سانسور با انتشار آثاری از جمله «عاشق لیدی چاترلی» اثر دی اچ لارنس و «حوضه سرطان» اثر هنری میلر تغییر داد. تنبلیهای قانونی او منجر به پروندههای شاخص اول متمم شد.
آقای راست جوانتر در خانه ای نه چندان دور از خانه ای که اکنون در آن زندگی می کند بزرگ شد. در کودکی روی پله ها نشست تا از مهمانی های کوکتل با حضور افرادی مانند نورمن میلر و جان لنون دیدن کند. او آخر هفته ها را در خانه ای در ایست همپتون می گذراند، جایی که کنزابورو اوئه رمان نویس برای بازدید از آنجا توقف می کرد و گاهی با همسر اول پدرش، نقاش جوآن میچل، روبرو می شد.
او به یاد می آورد: «او شنید که من یاد گرفتم چگونه کلمات نفرین کننده را بگویم. او با من تماس گرفت و به من گفت، “زبان تو، زیباست.”
مبارزات آقای راست در نوجوانی آغاز شد. او گفت که از دو مدرسه شبانه روزی خصوصی، رامسی هال و آکادمی بلر اخراج شد و شبانه در پارک مرکزی شروع به آزمایش مواد مخدر سخت کرد. او پدرش را که پنج بار ازدواج کرده بود، بهعنوان یکی از والدین غایب توصیف کرد، اما گفت که با بدتر شدن مصرف مواد مخدر، اختلاف بین آنها نیز افزایش یافته و منجر به تیرگی روابط شد که تا زمان مرگ او در سال 2012 ادامه یافت.
او گفت: «به راحتی میتوان گفت که مسیر بدی را طی میکنم. من همیشه احساس می کردم که پدرم آن را رها کرده است و این احساس زندگی من را مشخص کرد. اما انصافا در مورد او و خانواده ام، من غیرقابل کنترل بودم.»
در 20 سالگی، آقای راست از هروئین استفاده می کرد و در فلاپ هاوس های بووری مانند هتل پراویدنس و وایت هاوس زندگی می کرد. در اواسط دهه 1990، او به فروش مواد مخدر و سرقت کوچک متهم شد و او را بارها در Rikers قرار داد. او گفت که زندانیان پس از اینکه به یکی از هم سلولیهایش خواندن آموخت، به او لقب «مغز» دادند.
او گفت: «در کتابخانه رایکرز، کتاب بکت چاپ اول کمیاب را پیدا کردم. من آن را پایین شلوارم انداختم و دزدیدم. آن را برای پدرم فرستادم تا جبران کند. بعد از آن چند سیگار برایم پست کرد.»
در 30 سالگی، آقای راست به عنوان بارمن، مصحح و دستیار در یک شرکت ضبط کوچک کار می کرد. او با مری کاپلان، عجیب و غریب وست ویلج، دوست شد،که به او علاقه مند شد او به من گفت: من برای گربه های تو متاسفم. چرا همه نمی آیید یک هفته در خانه من بمانید؟» او گفت. “خب، من امروز هنوز اینجا هستم. مریم مرا نجات داد.»
او به خانه شهری او نقل مکان کرد، همان ساختمانی که قرار بود محل سالن زیرزمینی او شود. همانطور که اقامت او از هفته ها به سال ها افزایش یافت، متوجه شد که توسط یک نوع مادر لانه گرفته شده است. پدر خانم کاپلان مدیریت شرکت آب انگور ولش را بر عهده داشت و او از ثروت خود برای تهیه سرپناهی برای هنرمندان استفاده کرد. آقای راست تا زمان مرگش در ۸۵ سالگی به مراقبت از او کمک کرد.
یکی از برادرزاده های او، آقای مارول، در طبقه چهارم زندگی می کند و به مدیریت ساختمان برای خانواده اش کمک می کند. او گفت: «فکر میکنم اتفاقی که اینجا با بکت افتاد، توسط روحیهی غیرتمند مری هدایت شد.
در ماه مارس، این ساختمان به حراج گذاشته شد و بکت برای مدت نامحدودی تعطیل شد. بعد از آن هر اتفاقی بیفتد، آقای راست گفت که از این سواری سپاسگزار است، اگرچه او دقیقاً بعد از یکسری شاعران و هنرمندان دارای بار هورمونی، تمیز کردن را از دست نخواهد داد.
او گفت: “بسیاری از آنها بچه های ممتاز، با تحصیلات عالی و بی حوصله هستند، اما من آنها را کتک نمی زنم.” او میگوید: «آنها میخواستند بخشی از چیزی شوند، و این مرا تحت تأثیر قرار میدهد، زیرا در تمام زندگیام احساس میکردم که یک غریبه هستم.برای اولین بار احساس می کنم به خودم تعلق دارم.»
آقای راست از بحث در مورد جزئیات مدل کسب و کار بکت خودداری کرد، اما گفت که پولی که مهمانان وارد کردند به او این امکان را داده بود که «برای غذا دادن به من و گربهام» به اندازه کافی درآمد کسب کند. او افزود که صحنه مرکز شهر که در اطراف او جوانه زده بود، به او کمک کرد تا زندگی خود را درک کند. او حتی در حال راه اندازی نشریه ای به نام تنس است که از مجله ادبی پدرش به نام Evergreen Review به عنوان الهام بخش آن یاد می کند.
او گفت: «یک طنز وجود دارد که من اکنون پدرم را با این فضا و این مجله هدایت می کنم. من سعی کردهام در زندگیام چیزهای زیادی باشم، اما انجام این کار در نهایت احساس درستی میکند، زیرا در خون من است و این به خاطر او است.»
آخرین مهمانی
آقای راست آخرین ضربهای را زد که در ایمیلهایش با عنوان «انتهای عقب» نامگذاری شد. در شب مهمانی، 18 مارس، خانه شهری مملو از جمعیت بود. گروهی از زنان با کت های خز از یک SUV مشکی بیرون آمدند و سعی کردند به داخل خانه صحبت کنند، اما داوطلبان در درب به آنها گفتند که ظرفیت بکت بیش از حد است.
یکی از دیربازها گفت: “اما من کسی را می شناسم که امشب در حال خواندن است.”
برخی از مهمانان در این فکر بودند که این صحنه اکنون به کجا می رود.
مگ اسپکتر، هنرمندی که یک تاماگوچی به کیفش بسته بود، میگوید: «مردم در حال حاضر در تلاش هستند تا مکانهای جدید را به یک چیز تبدیل کنند. من در Manero’s در ایتالیای کوچک شنیدم که مردم سعی کردند نمایشی را روی صحنه ببرند، اما صدای رستوران خیلی بلند شد. یک صحنه باید به صورت ارگانیک اتفاق بیفتد، مانند آنچه در اینجا رخ داد. شما نمی توانید آن را مجبور کنید.»
نمایش واریته آن شب شامل خواندن رماننویس نیکو واکر، اجرای باله انفرادی توسط الن فرانسیس و روتین رقص روی میله توسط الا واسرمن-اسمیت بود. آقای راست در اجرای نمایشنامه کوتاه ساموئل بکت به نام «فاجعه» شرکت کرد.
حوالی نیمه شب، ری لورل، یک نوازنده از لندن، مهمانی را ترک کرد و به آقای روست در پیاده رو نزدیک شد و گفت: «فقط میخواهم از شما تشکر کنم، آقای بکت. من یک بچه تئاتر از لندن هستم و سعی می کردم صحنه اینجا را پیدا کنم. یکی به من گفت بیا اینجا چون ممکن است تعطیل شود. من هرگز در زندگی ام چنین چیزی ندیده بودم.»
آقای راست لبخندی زد. سپس به برداشتن ته سیگار از پیاده رو برگشت.
دو روز بعد، آقای راست با تماسی از خواب بیدار شد و به او اطلاع داد که جابجایی ها آمده اند. با عجله به طبقه پایین رفت تا آنها را تماشا کند که پیانو، لوسترها و ردیف صندلی های عتیقه را بردند.
سپس کامیون در حال حرکت حرکت کرد و صحنه ای را با خود دور کرد.
Sheelagh McNeill به تحقیق کمک کرد.