اما چرا حمایت از اوکراین در این جنگ نه تنها به نفع استراتژیک ما بلکه در راستای ارزش های ماست؟
«آمریکاییها پیوسته در تلاش هستند تا تفسیرهای متناقض از منافع خود را با هم تطبیق دهند – یکی بر امنیت وطن و دیگری بر دفاع از جهان لیبرال در فراسوی سواحل آمریکا متمرکز است. اولین مورد با ترجیح آمریکایی ها برای تنها گذاشتن و اجتناب از هزینه ها، مسئولیت ها و بار اخلاقی اعمال قدرت در خارج از کشور مطابقت دارد. دومی منعکس کننده نگرانی آنها به عنوان یک مردم لیبرال در مورد تبدیل شدن به چیزی است که FDR در دریایی از دیکتاتوری های میلیتاریستی به آن «جزیره تنها» می گویند. نوسان بین این دو دیدگاه باعث ایجاد ضربه های مکرر در سیاست خارجی ایالات متحده در قرن گذشته شده است.
کاگان افزود، نظریهپردازان روابط بینالملل به ما آموختهاند که «منافع» و «ارزشها» را متمایز ببینیم، با این ایده که برای همه ملتها «منافع» – به معنای نگرانیهای مادی مانند امنیت و رفاه اقتصادی – لزوماً بر ارزشها اولویت دارند. . اما در واقع این گونه نیست که ملت ها رفتار می کنند. روسیه پس از جنگ سرد از امنیت بیشتری در مرزهای غربی خود نسبت به هر زمان دیگری در تاریخ خود برخوردار بوده است، حتی با گسترش ناتو. با این حال پوتین مایل است روسیه را برای تحقق جاهطلبیهای سنتی قدرتهای بزرگ روسیه که بیشتر با افتخار و هویت مرتبط است تا امنیت، کمتر امن کند. به نظر می رسد در مورد رئیس جمهور شی در مورد بازیابی تایوان نیز همین امر صادق است.
جالب است بدانید که تعداد فزایندهای از جمهوریخواهان، حداقل در مجلس نمایندگان و در فاکس نیوز، این استدلال را نمیپذیرند، در حالی که یک رئیسجمهور دموکرات و سنای او چنین میکنند. چه چیزی می دهد؟
کاگان پاسخ داد: «بحثهای سیاست خارجی آمریکا هرگز فقط در مورد سیاست خارجی نیست. «انزواگرایان» در دهه 1930 اکثراً جمهوریخواه بودند. بزرگترین ترس آنها، یا اینطور که ادعا میکردند، این بود که FDR ملت را به سمت کمونیسم هدایت میکرد. بنابراین، در امور بینالملل، آنها بیشتر از لیبرال دموکراتها با قدرتهای فاشیست همدردی میکردند. آنها به موسولینی خوب فکر می کردند، با کمک به جمهوری خواهان اسپانیا در برابر فرانکو فاشیست مورد حمایت نازی ها مخالف بودند و هیتلر را به عنوان سنگری مفید در برابر اتحاد جماهیر شوروی می دانستند.
«بنابراین امروز چندان تعجبآور نیست که بسیاری از جمهوریخواهان محافظهکار برای پوتین، که بهعنوان رهبر جنگهای صلیبی ضد لیبرال جهانی نگاه میکنند، نقطهی ملایمی دارند. شاید شایسته باشد به کوین مک کارتی یادآوری کنیم که جمهوری خواهان به دلیل مخالفتشان با جنگ جهانی دوم از نظر سیاسی نابود شدند و تنها با انتخاب دوایت آیزنهاور انترناسیونالیست در سال 1952 توانستند خود را احیا کنند.
با این حال، صداهای بسیاری در سمت چپ نیز وجود دارند که به طور قانونی می پرسند: آیا واقعاً ارزش دارد که برای بیرون راندن روسیه از شرق اوکراین، جنگ جهانی سوم را به خطر بیندازیم؟ آیا تا به حال آنقدر به پوتین صدمه نزده ایم که او به زودی دوباره چیزی مانند اوکراین را امتحان نکند؟ وقت یک معامله کثیف است؟