ملیندا دیلون که در 23 سالگی به ستارهای برادوی رسید، پس از یک فروپاشی روانی از بازیگری کنارهگیری کرد و سپس در اواخر دهه 30 زندگیاش، بازگشتی به صحنه آورد و نامزدی اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل زن را برای نقشهایش در «برخورد نزدیک از نوع سوم» دریافت کرد. “عدم بدخواهی” در 9 ژانویه درگذشت. او 83 سال داشت.
درگذشت او که از سوی سازمان سوزاندن مرده اعلام شده بود، در روزهای اخیر مورد توجه عموم قرار گرفت. در این اطلاعیه علت یا محل مرگ وی مشخص نشده است.
خانم دیلون بیشتر به خاطر بازی در نقش مادرانی که با مشکلات جدی یا احمقانه در فیلمهای محبوب دهههای 1970 و 80 بازی میکردند، شهرت داشت. در «برخورد نزدیک»، اثر ماندگار استیون اسپیلبرگ از سال 1977، او نقش یک هنرمند و مادر مجردی را بازی کرد که در مزرعه ای روستایی زندگی می کرد و ربوده شدن پسرش توسط بیگانگان را تماشا می کرد.
او در «هری و هندرسونها» (1987)، یک کمدی خانوادگی درباره داشتن پاگنده بهعنوان حیوان خانگی شما، و «داستان کریسمس» (1983)، مجموعهای از داستانهایی که کریسمس تمام آمریکایی را در اواسط قرن ایندیانا به تصویر میکشد، نقش مادران کهنالگویی را به وضوح بازی کرد. .
فیلم اخیر، که مدتها یک کلاسیک فصل تعطیلات در تلویزیون بود، الهامبخش ادای احترامی در نیویورک تایمز در سال 2020 بود که از شخصیت خانم دیلون، هر مادری که سرخورده بود، به عنوان یک «قهرمان لعنتی» ستایش کرد.
در «عدم بدخواهی» (1981)، خانم دیلون در نقش یک زن کاتولیک که باید اعتراف به سقط جنین داشته باشد، در مقابل تیپ مادرانه بازی کرد.
چرخش ستاره او در آن دوران برای یک هنرپیشه دیر رسید – در اواخر دهه 30 و 40 خانم دیلون – و ظهور دوباره غیرمنتظره ای را ایجاد کرد، پس از بحرانی که به نظر می رسید حرفه امیدوارکننده او را متوقف کرد.
ملیندا روث کلاردی در 13 اکتبر 1939 در هوپ، آرک به دنیا آمد. پدرش، فلوید، به عنوان فروشنده دوره گرد و مادرش، نورین، داوطلب در یک بیمارستان ارتش ایالات متحده بود. نورین عاشق ویلبر دیلون، کهنه سرباز مجروح شد، و والدین ملیندا در سن 5 سالگی طلاق گرفتند.
او نام خانوادگی ناپدری خود را گرفت و تربیت مشایی یک فرزند نظامی را داشت که مدتی در آلمان زندگی می کرد. او در 16 سالگی خانه را ترک کرد و به زودی حرفه بازیگری را دنبال کرد.
او در سال 1962 به شهر نیویورک نقل مکان کرد، تازه از مدرسه بازیگری. تنها در عرض چند هفته، او یکی از چهار قسمت را در اولین نمایشنامه ادوارد آلبی در برادوی دریافت کرد “چه کسی از ویرجینیا وولف می ترسد؟”
او نقش عسل، همسر زوج جوانی را بازی کرد که برای نوشیدنی به خانه یک زوج مسن دعوت شده بودند. اولین نمایش در 13 اکتبر، در تولد 23 سالگی او بود.
روزنامه دیلی نیوز در نمایه ای که در آن ماه منتشر شد، اعلام کرد: «منتقدان به اتفاق آرا از عملکرد او به عنوان عالی استقبال کردند.»
نماینده او، پیتر ویت، به The News گفت: “آنچه که برای او اتفاق افتاده است یک شات در میلیون است که برای اولین بار در تئاتر نتیجه داد.”
چارلز ایشروود منتقد تئاتر در بررسی نیویورک تایمز در سال 2014 از ضبط بازیگران اصلی نمایشنامه، این اثر را «یکی از رویدادهای تئاتری مهم قرن بیستم» خواند و گفت که بازی بازیگران، از جمله خانم دیلون، «هنوز احساس شادابی، خشن و قطعی کنید.»
اما با گذشت زمان، فشار بر خانم دیلون کاهش یافت. گاهی اوقات او بعد از ظهر در یک ماتین سه ساعته اجرا می کرد، سپس دو ساعت با لی استراسبرگ به مطالعه بازیگری می پرداخت و بعد از آن یک اجرای سه ساعته دیگر در شب انجام می داد. صحبت با افراد پیچیده و قدرتمند در دنیای تئاتر نیویورک او را به وحشت انداخت.
پس از نه ماه، او نمایش را ترک کرد و به بخش روانی بیمارستان Gracie Square در نیویورک رفت و در آنجا احساس خودکشی کرد.
او در سال 1976 به نیویورک تایمز گفت: “من رویای آمریکایی را داشتم – رفتن به نیویورک و تحصیل با لی استراسبرگ.”
پس از مرخصی از بیمارستان، او چند نقش بازیگری را ایفا کرد، اما پس از آن به دنبال پناهگاه امن در ازدواج، با بازیگر ریچارد لیبرتینی، و در مادری، بزرگ کردن پسرشان که ریچارد نیز نام داشت، رفت.
اما او در زندگی دور از کانون توجه رضایت پیدا نکرد. در اواسط دهه 1970، او مجرد بود و در چندین محصول مهم هالیوود، از جمله “Slap Shot”، فیلمی در سال 1977 با بازی پل نیومن، انتخاب شد.
او در سال 1978 به مجله People گفت: “من 10 ساعت و نیم را برهنه در رختخواب با پل گذراندم و کاملاً دوستش داشتم.”
پس از اوج حرفه خود در هالیوود، او به بازیگری ادامه داد و در قرن بیست و یکم گاهی اوقات در برنامه های تلویزیونی مانند “قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه” ظاهر می شود.
اطلاعات در مورد بازماندگان او بلافاصله در دسترس نبود.
خانم دیلون در بزرگسالی در گروه کر یک کلیسای متدیست آواز خواند و خود را به عنوان مادر در نقش های سینمایی انداخت. اما او آنچه را که زمانی در زندگی یک زن خانه دار سنتی حومه شهر به دنبالش بود را رد کرد.
“آنقدر زود خانه را ترک کردم که وقتی کسی را پیدا کردم که می خواست از من مراقبت کند، همه چیز را متوقف کردم. او به تایمز گفت: میتوانستم جلوتر بروم – من واقعاً این را میدانم – و ترجیح دادم این کار را نکنم. در ازدواج، او ادامه داد: “من زنده به گور شدم.” “این چیزی است که من را وادار کرد تا دوباره اقدام کنم.”